کنایه از مردم عالی قدر بلندمرتبه و بعضی گویند گران سایه کنایه از ذات فیاضی که زودانتقال نکند و از جا نرود و گویند کسی که حضور او مرغوب نباشد. (آنندراج)
کنایه از مردم عالی قدر بلندمرتبه و بعضی گویند گران سایه کنایه از ذات فیاضی که زودانتقال نکند و از جا نرود و گویند کسی که حضور او مرغوب نباشد. (آنندراج)
سخت جان، بسیار پیر و سال خورده، شخص بینوا و بیمار و از جان سیر شده، خسیس، لجوج، کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد، برای مثال حریف گران جان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی - ۹۹ حاشیه)
سخت جان، بسیار پیر و سال خورده، شخص بینوا و بیمار و از جان سیر شده، خسیس، لجوج، کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد، برای مِثال حریف گران جان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی - ۹۹ حاشیه)
میان پا. میان پاچه. (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود، آلت مردی. آلت رجولیت. شرم مرد. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، دبر. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، شرم زن. شیب زن. فرج. شرم. قبل. مقابل دبر. (یادداشت مؤلف) : به بذله گفت به داماد هرچه خواهی هست در آستین میان پای دخترش تیار. حکیم شفائی. ، زیرجامه. (آنندراج)
میان پا. میان پاچه. (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود، آلت مردی. آلت رجولیت. شرم مرد. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، دبر. (یادداشت مؤلف) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون. سوزنی. ، شرم زن. شیب زن. فرج. شرم. قبل. مقابل دبر. (یادداشت مؤلف) : به بذله گفت به داماد هرچه خواهی هست در آستین میان پای دخترش تیار. حکیم شفائی. ، زیرجامه. (آنندراج)
کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). گران پایه. (آنندراج). ج، گران سایگان: ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان. فردوسی. چو دید آن دو مرد گران سایه را به دانایی اندر سرمایه را. فردوسی. دو گرد دلیر گرانمایه را سرافراز شیر گران سایه را. فردوسی. ، جاهل و متکبر. (آنندراج) (انجمن آرا) : نشسته به در (فریدون) بر گران سایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. ، خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. (آنندراج) (انجمن آرا)
کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). گران پایه. (آنندراج). ج، گران سایگان: ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان. فردوسی. چو دید آن دو مرد گران سایه را به دانایی اندر سرمایه را. فردوسی. دو گرد دلیر گرانمایه را سرافراز شیر گران سایه را. فردوسی. ، جاهل و متکبر. (آنندراج) (انجمن آرا) : نشسته به در (فریدون) بر گران سایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. ، خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. (آنندراج) (انجمن آرا)
کنایه از مردم قوی پشت و بارکش و حمال. (برهان) (آنندراج). کنایه از بارکش قوی پشت است. (انجمن آرا) ، متکبر و خودبین و کاهل: نیاید آدمی از هر گران پشت نباشد اسب پالانی هنرور. ؟ (از شعوری ج 2 ص 308)
کنایه از مردم قوی پشت و بارکش و حمال. (برهان) (آنندراج). کنایه از بارکش قوی پشت است. (انجمن آرا) ، متکبر و خودبین و کاهل: نیاید آدمی از هر گران پشت نباشد اسب پالانی هنرور. ؟ (از شعوری ج 2 ص 308)
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام: نشسته به در بر گران پایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. از ایشان هر آن کس که پرمایه بود به گنج و به مردی گران پایه بود. فردوسی
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام: نشسته به در بر گران پایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. از ایشان هر آن کس که پرمایه بود به گنج و به مردی گران پایه بود. فردوسی
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
پیرامون تخت، جای نشستن، یا گرد پا نشستن، مربع نشستن چهار زانو نشستن: هر که سروری ندارد و مخدومی ندارد... نیک بی ادب باشد و اخلاق ناپسندیده دارد چنانکه کافرخطایی گرد پا می نشیند و اخ و تف می کند
پیرامون تخت، جای نشستن، یا گرد پا نشستن، مربع نشستن چهار زانو نشستن: هر که سروری ندارد و مخدومی ندارد... نیک بی ادب باشد و اخلاق ناپسندیده دارد چنانکه کافرخطایی گرد پا می نشیند و اخ و تف می کند
مقاومت بسیار پوست کلفتی سخت جانی، نامطبوعی در معاشرت مقابل سبکروحی: مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گران جانی بود. (حافظ)، سالخوردگی، فقیری و بیماری، کاهلی سستی مقابل سبکروحی، لئامت پستی خست بخل
مقاومت بسیار پوست کلفتی سخت جانی، نامطبوعی در معاشرت مقابل سبکروحی: مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گران جانی بود. (حافظ)، سالخوردگی، فقیری و بیماری، کاهلی سستی مقابل سبکروحی، لئامت پستی خست بخل